Sajjad Sadeghi

Aug 19, 20192 min

«نقد فیلم سینمایی «بمب؛ یک عاشقانه

فیلم سینمایی «بمب؛ یک عاشقانه» به نویسندگی و کارگردانی پیمان معادی را تماشا کردم. فیلمی با سه خرده داستان موازی: داستان یک زوج (میترا و ایرج با بازی لیلا حاتمی و پیمان معادی) که سه سال است با هم قهرند، داستان یک پسر نوجوان (سعید با بازی ارشیا عبداللهی) که دلباخته‌ی دختری (سمانه) در پناهگاه زیرزمین شده است و داستان رفتارها و روابط میان مدیر (دانش‌پسند با بازی سیامک انصاری) و معلمان یک دبستان با همدیگر و دانش‌آموزان. دبستانی که ایرج یکی از معلمان آن است و سعید یکی از دانش‌آموزانش. زمان، زمستان ۱۳۶۶ شمسی است و قصه زیر بمباران گاه و بی‌گاه عراقی‌ها در تهران می‌گذرد. فضایی آشنا و ملموس برای من و امثال من که در آن دوران زیسته‌ایم ‌و شکل گرفته‌ایم. سکانس ابتدایی فیلم تصویری انباشته‌ از حال و هوا و نشانه‌های آن دوران به دست ‌می‌دهد: جعبه‌های نوشابه، باجه‌های تلفن همگانی زردرنگ، تابلوهای مغازه‌ها، کیسه‌های شن، چسب‌های ضربدری روی شیشه‌ها، شعارهای روی دیوارها، خودروها، آمبولانس‌ و غیره. تصویری که از شدت انباشتگی، اغراق‌آمیز به نظر می‌رسد و گویی می‌خواهد خود را به رخ بکشد اما حاصل هنر طراح صحنه‌ا‌ی کاربلد (محسن شاه‌ابراهیمی) و واقعی است. زندگی زوجی که سه سال با هم قهرند با هیچ منطق دراماتیکی توجیه و باورپذیر نمی‌شود. توضیحات پدر میترا (با بازی محمود کلاری) و صحبتهای ایرج با معلم ورزش مدرسه و خود میترا هم کمکی به باورپذیری آن نمی‌کنند. نقش برادر ایرج که اول خبر شهادتش را داده بودند و بعداً خبر اسارتش را، حسادت ایرج به او و شکش به همسرش، ابزارهای کمرنگی اند که از عهده‌ی پرداخت یا توجیه علت رابطه‌ی سرد این زوج بر‌نمی‌آیند. رفتارهای هیستریک مدیر و معلمان مدرسه که به طنز آمیخته و گاهی هجوآلود و لوث شده‌اند، قصه را چندپاره و نامنسجم کرده و تحت‌الشعاع قرار داده‌اند. طراحی لباس فیلم (به خصوص نوع پوشش میترا) نیز با واقعیتهای آن دوران همخوانی ندارد. بمباران‌ها و فضای آژیر قرمز هم اصلاً و ابداً در این فیلم تبدیل به موقعیت‌های جدی و جریان‌ساز و ملتهب نمی‌شوند.

از نکات مثبت فیلم اما می‌توان به موسیقی بسیار به‌اندازه و بجای النی کارایندرو اشاره کرد که یک تنه و به خوبی از عهده‌ی ابراز حس کلی حاکم بر فیلم، انتقال مفاهیم عاشقانه و ایجاد تعادل و انسجام میان عناصر بصری و شنیداری فیلم برآمده است. جدا از موسیقی تأثیرگذار فیلم، از فیلمبرداری چشم‌نواز محمود کلاری هم باید یاد کنم که البته هرز رفته و در حد عکاسی باقی مانده است. بازی ارشیا عبداللهی تنها بازی قابل‌قبول و معنادار قصه است و ماجرای عشقش به سمانه و دعاهایش برای کشدار شدن بمباران‌ها و ادامه‌دار شدن جمع‌شدن‌ها در زیرزمین و تقلایش برای دیدن سمانه، همه و همه باورپذیر و ملموس می‌نمایند.

به طور کلی، فیلم از جزئیات کافی در فیلمنامه برخوردار نیست و این ایراد زمانی بیشتر به چشم می‌آید که فیلم مدام به تکرار سکانسهای مدرسه و سخنرانی‌های احمقانه و لجام گسیخته‌ی مدیر مدرسه می‌افتد. به پیمان معادی بابت تلاشش برای نگاهی متفاوت به جنگ و انتقاد به سیستم آموزش و پرورش ایران تبریک می‌گویم ولی فیلم را در مجموع بسیار ضعیف می‌دانم.

    130
    11