Sajjad Sadeghi
تا آی دنیا، تا پشت مردن
چشمان او هم همچو من از زردیات تا هرچه بیخودماندگی سرخی به جانش میخرد؟
دستان او هم همچو من از خالی دستان تو تا اوج بیهمسایگی خود را ز دنیا میبرد؟
لبهای او هم همچو من از درد بی آوای تو تا خستگی، پژمردگی پیراهن خود میدرد؟
پاهای او هم همچو من از نارسیدنهای تو از تیغ و خار و پُر خسی تا ناکجای بیکسی میسازد از خون راه و رد؟
قلب صدایش همچو من از نبض ناآرام تو از بغض روحانداز تو با هر تپش، پرپر زده از جاری رگ میپرد؟
او با تو و من بی توام بیش از وی هر دم با توام تا آی دنیا با توام تا پشت مردن با توام.