هر زمان دم می رود در عمق جان بازدم می آيد از يادت به آن
تا نگاهم بر سرشتی می نشيند بی نشان تار و پودش نام تو بر خود فشان
هر طرف کو می رود در ره قدم می رود در راه تو با هر قدم
چون که حرفم در فراز آيد ز جا در فرودش در کلام تو هجا
تا که خونم در رگ تن می دود در مسير حمد تو سر می رود
آب ديده گر فشانم بی گمان آيدت سويی که اذنت شد روان
تا که سجادم به سجده در رهت آيم آخر تا رسم بر درگهت